نوشتن چه کار جالبی است . آدم با نوشتن مغزش را خالی می کند . خیلی خوب است..نقاشی کشیدن هم خوب است البته به شرطی که بتوانی آنچه را در ذهنت می بینی روی کاغذ بکشی ... ولی اکثر اوقات آنطور که باید بشود نمیشود . نوشتن آسانتر است...همه حرف زدن و فلسفه بافتن را بلدند ولی نقاشی کشیدن را همه بلد نیستند . چقدر صدای گنجشک از کوچه می آید!!..انگار خانه مان وسط یک باغ است ولی پشت پنجره چیزی جز منظره ی کمرنگ شهری نیست...بگذریم داشتم از نوشتن می گفتم... اساساً نویسندگی شغل خوبیست البته تا وقتی حرفت خریدار دارد...وقتی حرف و سبکت تکراری شد دیگر شغل خوبی نیست...چون سخت میشود...مجبور میشوی به خاطر فروش کتابهایت سبکت را تغییر دهی..مثل این میماند که فکرهایت را عوض کنی...خب خیلی سخت است!...سختتر آنجاست که مجبور میشوی به چیزهای عجیب ونامعمول فکر کنی و عجیب ترینهایت را بنویسی..یکی از سخنرانهای معروف می گفت :((کثیفترین جنایات دنیا نخستین بار از روی میز یک نویسنده سر بلند می کنند...))
راست می گفت...نویسنده ها مجبورند به خاطر شغلشان به همه چیز فکر کنند...به هرچه ممکن است اتفاق بیفتد و یا هرچه که غیرممکن است اتفاق بیفتد...مسلماً به جنایت هم فکر می کنند...خصوصاً که خیلی ها ماجرای جنایی دوست دارند...محبوبترین داستان های دنیا یا جنایی هستند یا صحنه های اکشن و ترسناک دارند مثل شرلوک هلمز یا هری پاتر...داستانهای عاشقانه و معمولی در دنیای امروز خیلی فروش ندارند...این روزها مردم کمتر سراغ لیلی و مجنون یا رومئو و ژولیت می روند ...این داستانها موضوع کارتن های کودکانه شده اند...گرچه من از این خوی جنایت گرایی جهان خیلی ناراحتم ولی خودم هم به طور ناخودآگاه شرلوک را به مجنون ترجیح میدهم...
نویسندگی شغلی بی حد و حصر است. نویسنده مافوق ندارد. درخدمت کسی نیست و ازکسی دستور نمی گیرد.در خدمت جیبش است...چیزی را می نویسد که جیبش را پر کند حتی اگر مزخرف باشد...نویسنده میتواند آغازگر یک جنگ باشد و یا سفیر صلح ..میتواند مسیر جهان را با یک نوشته ی کوتاه تغییر دهد...نویسندگان حاکمان این جهانند...شاید بگویید ثروتمندان قدرت بیشتری دارند ...اما حقیقت اینست که نویسنده تعیین می کند چه کسی در جهان ثروت و قدرت بیشتری داشته باشد...نویسنده میتواند با یک مقاله ثروت را از کسی گرفته و به دیگری ببخشد...جالب به نظر میرسد! ... یک کاغذ و یک قلم و ناگهان تحولی به وسعت جهان...فکر کنید در دنیا هیچ نویسنده ای وجود نداشت...در آن صورت هیچ تاریخی نوشته نمی شد...هیچ فرهنگی تعریف نمی شد ...هیچ دانشی وجود نداشت...شاید میمون می شدیم!!...
حقیقت دارد...تاریخ و فرهنگ و دانش تمام چیزهایی هستند که جهان و بشر را به جلو میبرندو این نویسندگان هستند که آنها را برای دنیا تعریف میکنند...بدون نویسندگان هیچ یک از این سه ، معنایی نداشت...شاید بتوان تمام دستاورد های بشر را از کوچک تا بزرگ مدیون نویسندگان دانست...مدیون تمام کسانی که در طول حیات خود چیزی نوشته اند حتی به اندازه ی یک کلمه...از طرفی هم میتوان تمام مشکلات و بدبختی های جهان را از چشم آنان دید ... به هر حال آنها خیلی مؤثرند...تأثیری که هرگز دیده و یا درک نمیشود . تنها مثل یک شبح از زندگی انسان عبور می کند و آن را تغییر میدهد...نویسندگی مثل جادوگرییست...انسان میتواند چیزهای عجیبی را با نویسندگی ممکن کند...شغل ترسناکی به نظر میرسد...مراقب نوشته هایمان باشیم ... ممکن است سالها بعد از مرگمان به خاطر دروغی که در یک روز معمولی روی کاغذی کوچک برای خنده نوشتیم ، یکباره مسیر جهان وارونه شود...